سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























میزکار من

درود درود درود

ساعت 10 صبح است بچه ها پشت نیمکت های چوبی نشسته و حواسشان به تنها چیزی که نیست صحبت های معلم کروات زده ی طاغوتی شان است بوی رطوبت و نم از دیوار کلاس استشمام می شود و البته به همراهش عطر بصیرت دانش آموزی....پچ پچ کردن بچه ها رنگ و بوی انقلابی دارد -حسین:با پسرخاله م هماهنگ کردم وقتی با 2 دبیرستان دیگه به هم پیوستند از در اینجا که رد شدند الله اکبر بگن تا بریزیم بیرون -رضا:مگه نگفتی 9 میاد؟ حسین:خیلی نگرانشم می ترسم تا الآن یا رژیم کشته باشش یا به دست ساواک افتاده باشن ...علی از آخرکلاس موشک درست کرد و موشکش مثل همیشه دقیق روی میز حسین فرود اومد...-معلم:مجبورم اسم چندتاتون رو برای تنبیه شدید به ناظم مدرسه بدم...توی موشک نوشته شده بود:من از پشت پنجره جمعیت را از دور می بینم که میان آماده باشید!

حسین ژاکتشو پوشید اشک تو چشم هاش حلقه زده بود تنها به محبت راز آلودی که به امام و حرفهایش داشت فکر می کرد و در پس نگاهش فجرپیروزی دیده میشد نفس ها در سینه حبس بود و مرغ دل هرلحظه هوای پریدن داشت و شوق تنفس در فضای انقلابی آرام و  قرار را از چشمان آنها ربوده بود...بالآخره خروش الله اکبر جمعیت -به مانند درختی تنومند و سبز در آن زمستان رویید و صدای بچه ها بلند شد: بگو مرگ بر شاه..دانش آموزان مثل قطعات دومینو از کلاس بیرون ریختند و فریاد حسین که محیط دبیرستان را فراگرفته بود پایه های مدرسه را میلرزاند بچه های این دبیرستان مثل رودی پرجوش و خروش به دریای تظاهر کنندگان پیوستند ساعاتی از حرکت این جمعیت گذشت که ناگهان شلیک گلوله های جهل از جانب ماموران رژیم آغاز شد..جمعیت متفرق نمیشد که نمیشد...و دوباره رگبارها و آشوبی به پا شدو اما حسین....در افق ظهر خونین این روز در آغوش اشک ناک بچه های کلاس جان فدای این انقلاب و هدفش شد و 12بهمن که امامش آمد و خواندند:برخیزید برخیزید ای شهیدان راه خدا ای کرده بهر احیای حق جان فدا...صدای شادی و خنده ی حسین از آن سوی بهشت زهرا به گوش می رسید...

وامروز چشم حسین به عملکرد ما در حفظ انقلاب است این مقدمه را نوشتم تا بگویم اگر بررسی شود می بینیم که نقشی که دانش آموز در انقلاب و جنگ دارد اگر از دانشجو بیشتر نبوده کمتر نیست

روزی به استادی زنگ زدیم که بیا و برای عده ای دانش آموز از جنگ بگو...اول که کلی ان قلت آورد در نهایت هم گفت:سطح فکری دانش آموزان خیلی پایین است من نمی توانم برایشان سخنرانی کنم

آخر اگر این دانش آموز از جنگ نمی فهمید چرا 36000 شهید دانش آموز داریم؟یعنی همه ی اینها نفهمیده جنگیدند؟ مگر دفاع مقدس فعلی جز کار این 36000 نفر بود ؟یاچیزی ماورای این ها بود که حالا دانش آموز نمی فهمد...

امروز مسئولین فرهنگی شهرها از این قشر غافلند وزارت مربوط به این قشرهم که برنامه های توخالی (از مسابقات گرفته تا جشنواره ها)دارد الی ماشاالله...به داد دانش آموزان برسید! که زیربنا و ساخت جامعه ی آینده اند... خمیرمایه وجود دانش آموز از دانشجو و سایر اقشار منعطف تر و نرم است و زودتر تاثیر می پذیردو آنچه می آموزد را دیرتر فراموش می کند :آموختن دانش در سن پایین مانند نقشی است که بر سنگ حک شود....

متاسفانه دهه ی فجر در خیلی دبیرستان ها غیر از جشن و خنده و سرود و شرشره و فشفشه و نهایتا یک سخنرانی....محتوایی ندارد آن وقت همین دانش آموز به محض ورودش به محیط وسیع دانشگاه نمی داند به کدام سمت برود؟ بعد می گوییم چرا این جوان منحرف شد؟چون بصیرتی را که می بایست در آن دوره کسب میکرد را فاقدش است...خیال می کنید وزارت مربوط به این قشر چقدر بر بصیرت آنها می افزاید؟(چندی پیش در جلسه ای دکتر ابهری مشاور کمیسون اجتماعی مجلس که فوق دکترای رفتار شناسی دارندبه شدت عملکرد آموزش و پرورش را زیر سوال بردند(به خصوص در زمینه ی مسائل فرهنگی))

مسئولیت سنگینی در خصوص دانش آموز بر عهده ی طلایه داران فرهنگ این کشور است خیال می کنیم اگر مخاطب همایش و کنفرانس ما دانش آموز باشد برایمان افت دارد حال آنکه تاثیرگذاری بر این قشر راهی میانبر برای افزایش بصیرت دانشجویی و در نهایت جامعه است-وعده ی ما 22 بهمن در یکی از پرشکوه ترین راهپیمایی های تاریخ)باران-بهمن 89


نوشته شده در سه شنبه 89/11/19ساعت 11:0 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

سلام وقت عالی بخیر

به مناسبت قدوم با برکت امام در سرزمین آریانا گفتم فضا را عوض کنیم و یکمقداری به حواشی همایش بپردازیم نهم آذرماه امسال دومین دوسالانه ی بزرگداشت شهیدچمران را با عنایت لطیف خودش برگزار کردیم که جا دارد از همه ی دست اندرکاران تقدیر و تشکر به جا آورم اما این پروژه هم مثل همه ی پروژه های دانش آموزی خالی از لطایف نبود.حدود 2هفته قبل از همایش ما سرپرست محترم استعفا داد حدود 10 روز قبل از همایش هم یکی از دوستان که قرار بود مدیر برنامه های تبلیغی همایش باشد- را امام حسین طلبید و به کربلا مشرف شد یکی از بزرگوارانی که قرار بود با اجرای برنامه در خدمتشان باشیم را هم تهران طلبیدمانده بودیم به حال و  روز خودمان بخندیم یا گریه کنیم  این زمان هاست که می توان وجود واقعی شهدا و مساعدتشان را احساس کرد وقتی که کاتالیزگری قوی کارها را پیش می برد وقتی که شما درگیر کارهای یک همایش شهدا می شوید آنوقت مدرسه نمره ی انضباط شما را کم می کند درحالیکه ادعای دینداریشان گوش فلک راکر کرده و....بعضی جملات در حین کار عمیقا دلمان را محکم و لبریز از یقین به فعلمان می کرد: "امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست..."خیلی از همایش هایی که امروز به دست ارگان های دولتی با هزینه های کلان برگزار می شود بر و رو دارد اما روحی در آن احساس نمی شود  نمی خواهم بگویم کارما روح داشت اما فعالیتی که به همت عده ای دانش آموز داغدار شهدا برگزار می شود که هیچ توقع مالی جز جلب عنایت شهید ندارند که حتی به بهای از دست دادن نمره ی انضباطشان انجام می شود بسیار ارزشمند است می دانم عده ای می خواهند بگویند دخترم!نمره ی انضباط و جلب رضایت مسئولین مدرسه مهم است! گوشم از این حرف ها پر است می دانم اگر ما انضباط می دهیم همین که عده ای را اندکی با شهید آشنا کرده ایم ارزش داردما پیرو چمرانی هستیم که وقتی معلمی طبق قوانین انضباطی اش اجبار کرد که باید کراوات بزنند و تهدید کرد که 2 نمره کم می کند تحویلش نگرفت چمران کراوات نزد و از آن امتحان 18 گرفت کارهای امروز خیلی از مسئولین مدارس تفاوت چندانی با فرهنگیان طاغوتی زمان شاه ندارد دوستان من! به خدا تاریخ در حال تکرار است! و ما هم چنان از دین داران ظاهری در حال ضربه خوردنیم و چه ضربه های مهلکی!

روز همایش قرار بود از مدرسه با عده ای از دوستان با ماشین به سالن همایش برویم فضا بسیار تنگ بود و با وجود وسایل به سختی نشسته بودیم و خیلی از وسایل از پنجره ی ماشین بیرون بود تنها امیدمان این بود که خیابان ها خلوت است و خیلی زود به سالن همایش می رسیم گرم صحبت بودیم که یک دفعه دیدیم راننده که ایشان هم از دوستان بودند ما را به جای سالن همایش به محل مجموعه ی فرهنگیمان آورده اند صدای خنده بچه هافضای ماشین را پرکرده بود خنده ای همراه باغم که حالا باید یک راه طولانی را تا سالن همایش تحمل می کردند

به سالن که رسیدیم مشغول کار شدیم غافل از اینکه هنوز ناهار نخورده ایم با هر مشقتی شده بود ناهاری تهیه کردیم و باز دوباره مشغول شدیم...

مهمانان یکی یکی آمدند اکثرا آشنا بودند و بعد از کلی احوال پرسی وارد سالن می شدند قاری درست چند دقیقه قبل از آمدنش زنگ زد که من اصلا آدرس ندارم با چه مکافاتی رسید و قرآنی بس دلنشین خواند نوبت گروه تواشیح رسید مسئول گروه گفت 3 نفر از اعضا اشتباهی به همایش دیگری رفته اند و خلاصه همان 3 نفر شروع به خواندن کردند که انصافا خوب هم خواندند گروه بلافاصله بعد از خواندن می خواستند تشریف ببرند و آنوقت بودکه هدایا گم شده بود ناچار شدیم گروه را با پذیرایی چند دقیقه ای نگه داریم تا هدایا برسند

اما نوبت به سخنران رسید وقتی استاد سعید قاسمی برای ایراد سخنرانی شان روی سن تشریف بردند که ایشان خودشان چمرانی ترین مرد مشهدند موضوع چمران و درد را بررسی کردند برای من که چمران را از خودش بیشتر مطالعه کرده ام موضوع جالبی بود اما یک دفعه دیدم قائله ای بیرون سالن همایش به پا شده که ما به خاطر سردار سعید قاسمی آمده بودیم و من همانجا گفتم که شما به جای شاخص به دنبال اشخاص هستید(چون این تشابه اسمی که تقصیر ما نبود)

وقتی ایشان مشغول صحبت بودند دیدم خانمی دم در تشریف آوردند و پرسیدند:اینجا سینماست؟(با خودم گفتم هرچند که ما خودمون یک پا فیلم ایم) ولی سینما سرکوچه است و بچه ها وقتی فهمیدند از خنده دل درد گرفته بودند

10 دقیقه بعد(حدود 7و نیم شب)  دوباره خانمی تشریف آوردند (همایش ما در سالن موسسه ی خدمات مشاوره ای آستان قدس برگزار شده بود) مضطرب به من گفت:می شود الآن اینجا مشاوره ام بدهید؟ حسابی خنده ام گرفته بود فقط برگشتم  و به سالن همایش اشاره کردم یعنی....

مشغول عکس گرفتن بودم که بزرگواری آمد و گفت خوب نیست که دبیر همایش عکس بگیرد خلاصه ما دوربین را دادیم به یکی از بزرگواران که قدی دارند به بلندای....(بعدا که عکس های همایش را بررسی کردیم دیدیم که ایشان بالغ بر 9 عکس فقط از یکی از دوستانشان که در سالن بودند گرفته بودند که انصافا می توانستیم چند پوستر از ایشان به بازار بدهیم و عکس ها را که می دیدید خیال می کردید این بنده خدا فعال ترین عنصر همایش بوده اند)

همایش که تمام شد دیدیم که یک چادر تا زده روی شوفاژ خروجی بود که همانجا یکی از بزرگواران گفت:تاثیرات همایش را می بینید ؟بنده خدا چادری اومده بدون چادر رفته...و ملت همه زدند زیر خنده ...و هنوز که هنوزه صاحب چادر پیدا نشده...

پذیرایی را که آوردند حدودا به اندازه ی نصف حاضران بود یکی از بچه ها که همیشه پیشنهاد هایش را کاملا جدی مطرح می کند ولی معمولا فقط تولید خنده می کند گفت:به نصف جمعیت آبمیوه می دهیم به نصف دیگر کیک!(البته در نهایت به تعداد حاضران پذیرایی تهیه شد)

در انتهای همایش متنی خواندم که فقط به لطف خود مصطفی سرشار از صداقت و عشق بود و اینچنین بود که خیلی ها هنگام قرائتش گریستند در فواصل بعدی متنش را برای مطالعه قرار می دهم هرچند که می دانم سرشار از نقایص ادبی است .همایش با استقبال حاضران شهید دوستی برگزار شد که به اعتقاد من خود شهید انتخابشان کرده بود...یالطیف-باران-بهمن 89-


نوشته شده در دوشنبه 89/11/11ساعت 9:39 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

سلام متن زیر شاید فاقد صنایع ادبی باشد اما فاقد دل تنگی نیست امید که بر جان های سبز و هشیارتان خوش نشیند.....

به دشت محبت رفته بودم تا دسته ای از گل های عطرآگین برایتان بچینم گل ها که دانستند قرار است به دست شما برسند و بوسه بر دستان مهربانتان بزنند همگی از جان ریشه تا گلبرگ هایشان آوای فراقتان را سر دادند . واز شور وصال شما سر از پای نشناختند و همراه من شدند همه یشان را روی یک گاری چوبی گذاشتم تا قاصدک ها بیاورندشان ودر حیاط منزلتان گلخانه ی عشق بکارند.

حسابی هول شدم یادم رفت بگویم : آقای من سلام  شما را به خدا دیر به دیر به تلویزیون نیایید دلم برایتان تنگ می شود غروب های جمعه وقتی فرج مولا را می طلبم یادم می آید که ولایت پذیری شما تمرینی است برای ولایت پذیری مهدی موعود... و همین است که شوق اطاعت از شما وجودم را از باران رحمت و تلاش پر برکت می کند .

 آن هنگام که سخن می گویید عرش کبریایی به وجد می آید فرشتگان فخر می کنند . وصدای زیبایتان همه ی ذرات کائنات را سرشار از نیلوفر معرفت و بصیرت می کند حرف هایتان عجیب دلنشین وپدرانه است:جوانان ما صلاح های هسته ای ما هستند / جوانان مسئله نیستند راه حل اند.// دیدن چشم های پر از اشکتان از پشت پلک شیشه ای تلویزیون اشک ها را امان نمی دهد

 من نه لحظات پر تپش انقلاب را دیده ام ونه ثانیه های سنگین و لبریز از عشق جنگ را چشیده ام از آن روز که آمدم به من گفتند: نسل سومی .... کسی که تمام این رویدادها برایش خاطره است دلم گرفت تا این که در کتابها خواندم که امام مهربان گفته اند: جنگ ما جنگ حق و باطل بود  وتمام شدنی نیست./ از همان روز بود که رزمنده شدم و آرزو دارم تنها یکبار رهبرم به این رزمنده اش بگوید "طیب الله انفسکم"  هرچند که من لیاقت دیدارتان را ندارم چه رسد به این که بخواهید جمله ای در وصفم بفرمایید

یادم نمی رود آن دقایق عشقناکی را که رهبری برای آن که مردمش زیر باران سرما نخورند سخنانش را کوتاه کرد. یادم نمی رود رهبری را که ساعت ها در مهر و ماه شاعران جوان گوش جان به اشعارشان می سپارد  فراموش نخواهم کرد از یاد ره بری که فصل الخطاب انتخاباتی شد که قرار بود انقلاب مخملی بشود .

 اما آقای من آن نماز جمعه ی پس انتخابات چه قدر حزن آلود بود ... جگرمان سوخت برای آن بدن ناقصی که جانباز هدف والایش شده است گویی ارکستری جهانی موسیقی غم نواختند بغض گلوی آسمان را می فشرد وتنها یک سیلی می توانست کاری بکند که ابرها تا قیامت برای آن بدن ناقص گریه کنند ...

 امروز جهانیان می دانند که باغ ایران از وجود گل شما معطر است واهریمن لحظه ای از دشمنی با شما غفلت نمی ورزد . خوش حالم چون هر چه بیشتر دشمنی کنند  نشان از این است که رهبری شما به کمال بیشتری رسیده است

درود خداوند بر روح بلند آن روح الله که از صفای باطن سیدعلی جوان آگاه شد و امروز کسی رهبر سرزمین آریانا است که روح آزادگی و استقلال را با نفس مسیحایش در جامعه می دمد. وقتی خیل جمعیت راهپیمایان 9 دی را دیدم به خودم گفتم: بادا که به دریا برسد کوشش این رود هم پای تو پرچم بسپاریم به موعود.... خیلی وقتتان را گرفتم شرمنده از طرف دختر کوچک شما: فاطمه


نوشته شده در شنبه 89/11/2ساعت 9:15 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

 

سلام ما نفهمیدیم چرا جوجه ها رو آخر پاییز می شمرند ما رو اول زمستون؟ شما رو هم شمردند؟ چندتا بودین؟حضرت علی یک راه خوب برای شمردن خودمان معرفی می کنند شما هم استفاده کنید و جرعه ای از کلام فیروزه ای شان را روی میزکار جاری می کنم گوارای وجودتان:

1 . قَدْرُ الرَّجُل‌ِ عَلی‌ قَدْرِ هِمَّتِه‌ِ.

قدر هرکس‌ به‌ قدر همّت‌ اوست‌.حکمت‌ 47/1

2 . ما رَفَع‌َ اِمْرَءاً کَهِمَّتِه‌ِ.

(هیچ‌) چیزی‌ بسان‌ِ همّت‌، آدمی‌ را به‌ اوج‌ نبرد.حدیث‌ 9707/2

شمردین؟به نظرشماقدر ما چقدر است؟چقدر در اوجیم؟به بیانی دیگر ای همراه میزکارمن!آن ارزی که می ورزی!کارنامه ها و نتایج امتحانات در پیش اند به نظر شما برنده ی واقعی کیست؟ نمره ی تاپ  (top)   کلاس ؟ فهم تاپ کلاس؟ایمان تاپ کلاس؟(شایدم هر3 باهم؟)قضاوت با شما....بیایید کارهایی زیبا انجام دهیم تا پژواک لطفش در جهان باقی بماند(بیا تا گل برافشانیم و می در صاغر اندازیم فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو در اندازیم) تمام کارهایمان را اثرگزار کنیم تا بی نهایت!برنامه ی زندگی و کارهای روزانه ی ما به نحوی باید باشد که حسمان از خدا را هر روز افزایش دهیم یا به عبارتی هر روز بیشتر از دیروز خدا را احساس کنیم حالا به نظر شما برنامه ی زندگی ما محتوی چه کارهایی باید باشدکه بتوانیم خدامحور باشیم؟ به فرض که کارهای خوبی در شبانه روز انجام می دهیم(فرض محال که محال نیست)نیت ما کار ما را جاودانه و اثرگزار می کند اگر درس خواندن ما حس ما را نسبت به خدا افزایش دهد یادوجود مهربانش را بر ما متذکر شود که فبها ولی اگر درس خواندن عاملی بر غفلت از خدا شود خدایی که آفریننده ی آن علوم است به درد........می خورد در ضمن ما به آن اندازه زنده ایم که می فهمیم و ادراک می کنیم یعنی زندگی ما به میزان قوای فعال فهم و ادراکات ماست(یا ایهاالذین امنوا استجیبوا لله ولرسول اذا دعاکم لما یحییکم) معیار دیگر درس خواندن صحیح این است که ادراکات و فهم و بصیرت ما را بیافزاید نه اینکه صرفا حفظ اندیشه ها باشد(این کار(حفظ) را که مموری موبایل هم انجام می دهد پس فرقش با ما در چیست؟)

استاد بزرگوارم چند معیار هم نام می بردند برای اینکه بدانیم کار را برای خدا انجام می دهیم یا خیر! اولی افراط است حتی اگر در کارهای خوب به مرز افراط رسیده ایم باید کم کم بدانیم که هدف چیزی جز رضایت محبوب است(چون افراط بالذات ناپسند است)....و بعدی ناسپاسی و سروصدا و دعوا به راه انداختن کینه به دل گرفتن از دیگران در ضمن کار- یا هنگام مشاهده ی نتیجه ی آن است کاری که برای او باشد چیزی جز لذت و خوشی به همراه ندارد(مراجعه شود به برخورد افراد هنگام دریافت کارنامه ها و نتایج امتحانات هم چنین مراجعه شود به رفتار افراد در حین مسابقات فوتبال)

درهر صورت امتحانات این ترم هم باخوبی و خوشی به پایان رسید البته ما در بعضی امتحانات که کم درس خوانده بودیم سوال را بی جواب نمی گذاشتیم وتولیدی جواب می دادیم و از این راه کلی در علوم انسانی تولید علم کردیم حیف که به میزان تولیدات علمی مان از ما نمره کم می کنند بعد اون آقای ابراهیم فیاض میره می نویسه: ما الان با 2 تعبیر مواجهیم:فاجعه ی علوم انسانی و علوم انسانی فاجعه آمیز........ راستی یکی از دوستان نظری داده بودند که سهوا پاک شد عذرخواهم.....

باران-دی ماه 89 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/10/26ساعت 11:22 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

وقت عالی بخیر- نمی دانم این اصطلاحی را که می خواهم بررسی کنم کسی تا به حال حرفی از آن زده یا نه؟ در سرچ اینترنت که چیزی پیدا نکردم در هر صورت آنچه می نویسم نظر خودم است و امکان صدق و کذب آن وجود دارد

افرادی را پیرامونمان می یابیم که به علت فراغت بال زیاد و بیکاری مفرط شروع به خیال پردازی و اوهام می کنند این افراد وقتی نظرات و سوالاتشان را برای کسانی که مشغولیت هدفمندی دارند مطرح میکنند آن فرد دومی نمی داند به حال او بخندد یا گریه کندو اصلا از طرح این سوال در ذهن او متحیر می ماند گروه اول کسانی اند که از بیرون خلوت و خالی شده اند یعنی بیرون هدفمندی برای خود نساخته اند به همین علت از درون مشغول و پر می شوند البته پر از پوچی و بی هدفی ..مسائلی عجیب در ذهنشان نقش می بندد مثل اینکه :من با این تصادف می میرم...خدا چرا اینجوریه چرا اونجوریه و....اما گروه دوم که از بیرون خود را مشغول اهداف والا کرده اند کمتر فرصت بیکاری می یابند که فکرشان را به دست شیطان بسپارند و از درون نیز بسیار آرام و هدفمند اند.

اما با این مقدمه می رویم سر اصل مطلب:تاکیدات بسیاری در دین اسلام به جلسات علم آموزی و حتی جلسات تذکر شده است اما همین قدر هم اسلام به "برنامه ریزی-حدوسط و اعتدال" تاکید دارد. چنانکه می بینیم پیامبر برنامه ی زندگی شان را تقسیم بندی فرموده اند تا مبادا یکی از برنامه ها بر دیگری فائق آید و از حد اعتدال خارج شوند اما متاسفانه آسیبی که در بین حتی بچه مذهبی ها دیده می شود:"زندگی ها ی جلسه محور" است.درست است که افرادی که در جلسات مفید حضور پیدا می کنند از گروه دوم طبقه بندی بالا اند که در ابتدا با هدفمندی به جلسات متعدد می روند اما همین که تعدد افراطی جلسات پیش می آید و اعتدال از بین می رود کم کم هدفها هم گم می شوند. شاید به مرور هدف اصلی از حضور در جلسات:عادت یا پرکردن اوقات فراغت یا ملاقات دوستان بشود.فرد در ابتدای ورودش به دنیای جلسه محوری وقتی در جلسات حاضر می شود با هدف علم آموزی به طور مثال تمام حواسش محو سخنران است و حسابی استفاده می برد اما وقتی غرق در زندگی جلسه محور شد چون خودش را از جلسه و سخنرانی اشباع کرده است (به شکل افراطی به آن پرداخته)استفاده بردن از سخنران و جلسه برایش کم اهمیت می شود و فقط بر طبق عادت در جلسه حاضر شده حاضر که چه عرض کنم: هرگز حدیث حاضر غایب شنیده ای؟؟

ارتباط با اطرافیان-دوستان و آشنایان بسیار مفید و موجب تسلی خاطر است اما وقتی همین ارتباط با آدمیان به واسطه ی زندگی جلسه محور به افراط کشیده شود و فرد فرصت خلوت کردن با خود و خدایش را از دست بدهد آن گاه لذت عبادت از کامش سلب می شود و با اینکه از صبح درگیر جلسات مختلف بوده اصلا از نمازظهرش لذت نمی برد و نمی تواند لحظه ای ذهنش را متمرکز خدا بکند. و اگر این کارهای مثلا فرهنگی کیفیت عبادات ما را پایین بیاورند که "کار بی فرهنگی" اند در ضمن اگر او از محاسبه ی نفسش هم غافل شودکه دیگر اوج فاجعه است

زندگی های جلسه محور گاه افراد را آنقدر به خود مشغول میکند که از اصولی مثل صله ی ارحام باز می مانند. گاهی سرزدن به اقوام و احوالشان را پرسیدن  از حضور در جلسه ی سخنرانی فلان استاد نزد خداوند ارزشمند ترند جلسه نمی رویم که جلسه رفته باشیم جلسه می رویم که به این اصول پایبند باشیم اما متاسفانه به آنچه در جلسه آموخته ایم عینیت نمی بخشیم قضیه شده است :جلسه برای جلسه!

جلسه محوری انسان را از مطالعه ی کتاب باز می دارد آخه ای برادر! ای خواهر! کدام رکن از کتابخوانی مهم تر؟؟؟ چقدر بزرگواران دین و جامعه روی کتابخوانی تاکید کرده اند آن وقت میانگین مطالعه ی ما می شود......دقیقه!اگر جلسه بتواند ما را به سمت کتابخوانی و کسب معرفت بیشتر مشتاق سازد "جلسه" است نه اینکه فقط جلسه برای جلسه-هنوز هم هیچ لذتی با مطالعه برابری نمی کند

 اعتقادم بر این است که حضور در جلسات سخنرانی همایش ها کنفرانس ها و....اگر براساس اهداف والا باشد اعتدال در آن رعایت شود و به کسب علم و عمل منجر شود مطلوب است البته مولا علی همه ی این حرف های من را در قالب جامع تر و کامل تر فرموده است که مخلص کلام است:

"جاهل را نمی بینی جز در افراط و تفریط"

اگر شما هم از آسیب ها ی زندگی جلسه محور چیزی به ذهنتان می رسد میزکارمن آماده ی نمایش آن هاست-باران-دی ماه 89


نوشته شده در شنبه 89/10/18ساعت 10:48 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

سلامی به بلندای نگاهتان!سال گذشته درست روزی مثل فردا "امتحان تاریخ داشتیم" از صبح روزی  مثل امروز خوانده بودم:"صفین را.......... صفین را........صفین را....."هرگاه نام این جنگ را می شنوم لرزه بر اندامم می افتد دلم می خواهد بر مظلومیت مولایم تا به ابد گریه کنم در نهج البلاغه خواندم  یکی از یاران امام علی که بسیار ایشان را دوست می داشت وقتی از جنگ صفین بازگشتند(از داغ دردی که بر امام وارد شده بود دق کرد) و مرد آن گاه امام فرمودند:"لواحبنی جبل لتهافت اگر کوهی مرا دوست بدارد درهم فرو می ریزد"(حکمت111)

خلاصه آن روز را تا به عصر تاریخ می خواندم دیگر به جنگ صفین رسیده بودم که طاقت نیاوردم یکی از دوستانم که خیلی هم اهل سیاست نبود با من تماس گرفت صدایش پر از بغض و کینه شده بود گفت:دیگه شورشو درآوردن از کجا شروع کردن و حالا حتی حرمت امام حسین رو هم شکستنگریه‌آورپاشو لباس بپوش بریم فلکه ضد راهپیمایی...حداقل برای عرض تسلیت به امام حسین بریم" منم که خیلی تعجب کرده بودم از لحن صدای دوستم و خودم هم تصمیم داشتم برم مصمم تر شدم و به سرعت آماده شدم یکسره جملات دوستم در ذهنم مرور می شد:از کجا شروع کردن و حالا حتی حرمت امام حسین روهم....."ذهنم دنبال یک آیه از قرآن می گشت بالاخره اومد:لاتتبعوا خطوات الشیطان...."من آن روز ساعتها وقتم رو با دیگر راهپیمایان در خیابان ها گذراندم و خیلی ها را دیدم که با اشک اعلام انزجار می کردند من در تاریخ آن روز ثبت شدم حتی اگر قطره ای از آن دریا بودم....و این بود "امتحان تاریخ"به قول مصطفی:"تاریخ مرا در محک امتحان قرار داده است" راستی!تو گویی با آغاز سال 88 شیپوری نواخته شد تا مردها از نامردان مشخص شوند(آنگاه که شیپور جنگ نواخته می شود شناختن مرد از نامرد آسان می شود.(شهیدچمران). اما کاش این تراژدی غمبار آن سخنرانی دردناک نماز جمعه ی آقا را بر خود نمی دید...آی شهدا! نبودید جگرمان سوخت...دیدن چهره ی بغض آلود آقا از پشت پلک شیشه ای تلویزیون هم اشک ها را امان نمی داد....نمی دانم به اندازه ی چند سال در این انتخابات آقا را پیر کردند....ادعای بصیرت و صاحب نظری ندارم فقط آن نکته ای که ایشان فرمودند و مثل نفس کشیدن باید تکرار شود کلام گهربارشان در خصوص فتنه است که باید در سالروز 9 دی مرور شود پس بیایید مثل درس بخوانیمشان کارش فقط سرچ کلمه ی بصیرت در گوگل است..... 

9دی نه در تقویم شمسی بلکه در آسمان ها باید ثبت شود هرکس نبود جایش حسابی خالی بود من که شخصا هیچ تفریح لذت بخشی را با راهپیمایی عوض نمی کنم....اما لذت بخش تر از آن وقتی بود که می دیدم کسانی که پیش از این گرفتار فتنه شده بودند اما آنقدر جرئت و جسارت داشتند که اصلاح نظرشان را اعلام کنند درود بر آنها.....

خلاصه ای مهربان مخاطبان میزکار! بیایید آزاده زندگی کنیم و حوادث تاریخی ما را مغلوب خود نسازند(راستی نمره ی اون امتحان تاریخم 19 شد)آنجا که مصطفی از آزادگی این چنین می گوید شایسته است بخوانیمش:

انسان های آزاده ممکن است کوتاه زندگی کنند ولی تا آنجا که زنده هستند به راستی زندگی می کنند و با اختیار خود نفس می کشند محکوم اراده ی دیگری نیستند و دیگران تسلیم آنها هستند..........باران -دی ماه 89

اثر:مصطفی چمران


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/8ساعت 6:46 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

سلام و عرض تسلیت!با خودم فکر میکردم کجای کار ما اشکال دارد که همه ساله مراسمی با عظمت برای امام حسین(ع) برگزار می کنیم اما بعد از اتمام مراسم هاتغییری در عملکردمان احساس نمی شود! بعضی هایمان هم که متاسفانه در ضمن خود مراسم اعمال ضد اسلامی داریم گفتم اینبار از شما بپرسم تا برایم دلیلش را بگویید شماهم که لطف کردید و در این نظر سنجی پیامکی ما شرکت قابل توجهی داشتید اما سوال نظرسنجی در این قالب بود:به نظرشما دشمن چه نوع عزاداری ما را می پسندد؟/واما پاسخ های شما:

-عزاداری به سبک مسلمانی ما/-تحریف در مقتل-توجه نکردن به هدف قیام امام حسین.ابتذال.پرداختن زیاد به حواشی/آقای مطهری:انسانهایی هستند که میگن فقط تو عاشورا باید گریه کردبعضی نیز می گویند باید حماسه ی عاشورا را فقط تحلیل کرد اما شما بدانید گریه همراه با بصیرت و آگاهی بهترین نوع عزاداری است/به نظرمن اصلا با عزاداری به هر نحوی مخالفه برا همون ابتدا کمرنگش میکنه بعد پاکش می کنه اما از نوع روشنگریش می ترسه/-اینکه اصول اسلام را به بهانه ی عزاداری پرشور زیر پا بگذاریم/-به نظر من ما عزاداری خودمونو داشته باشیم. بیخیال دشمنان!/-عزاداری که همراه با قمه زنی باشه عزاداری که به خاطرش نمازمون قضا بشه/عزاداری باید جریان داشته باشه تا باعث آبادانی و زندگی بشه این نوع عزاداری است که جامعه رو به حرکت در میاره و به زندگی آدمها عمق میده/عزداری که "رو"داشته باشد اما"روح"خیر!/-بانوع عزاداری که مخالف اسلام دین و امام و رهبری باشه/ظاهر زننده و مشمئز کننده باطن بی ولا!/و خیلی ها در پیامشان نوشته بودند:شور بدون شعور!

خلاصه شاید بتوان نتیجه گرفت که کارما یا دشمن پسنداست یا خداپسند!و مراسم های ما جز این دو نیست! پس دشمن کلا با دینداری و حضور ما در مجالس عزای حسین مخالف است اما در وهله ی بعد اگر به عزاداری راضی شد-شور بدون شعور را خیلی می پسندد ما ایمان آورندگان به دین پیامبری هستیم که گفت:اگر روزی بر من بگذرد که دانشی که مرا به خدا نزدیک کند نیاموزم.طلوع آن روز بر من مبارک مباد!-دشمن می خواهد به ما تلقین کند که :"سالها پیش اتفاقی برای امامتان افتاده که شما نبودید که یاریش کنید پس حالا بنشینید و هرسال فقط  برایش گریه کنید مبادا بصیرتی کسب کنید که بتوانید در شرایط حال ما را شناسایی کنید مبادا توانایی این را کسب کنید که از تاریخ عبرت بگیرید و با شرایط زمان تطبیق دهید مبادا حرفی از رهبری تان بزنید!سیاست را چه به دیانت!عاشورا اتفاقی بوده که گذشته!اصلا مشابه مردم کوفه دیگر نداریم!حر دیگر تکرار نمی شود! چرا در مجالس عزاداری حرف از شهدا می زنید! شهدا فقط کارسیاسی کردند چه ربطی به امام حسین دارد؟نمی خواهدعاشورا را در مجالستان تحلیل و بررسی کنید فقط بر ظلم هایی که بر امامتان شدگریه کنید اگر گریه هم نکردید که خیلی بهتر است کار ما را کلا راحت می کنید!!!"

اما از آن جایی که بنده صاحب نظر نیستم که بخواهم فقط نظر خودم را نتیجه ی بحث بدانم روشنگری را به عالم متفکر شهید مطهری واگذارمیکنم که بصیرت آفرینی کند و توصیه می کنم حتما صحبتشان را  گوش کنید و از دست ندهید همین جا تریبون را به آقای مطهری می سپارم:

شهیدمطهری:حادثه عاشورا و تاریخچه کربلا دو صفحه دارد،یک صفحه سفیدونورانی و یک صفحه تاریک،سیاه و ظلمانی که هر دو صفحه اش یا بی نظیر است یا کم نظیر.

آیا تاریخچه عاشورا فقط رثاء و مصیبت است و چیز دیگری نیست؟!اشتباه ما همین است.

چرا ما صفحه نورانی این حادثه را کمتر مطالعه می کنیم در حالی که نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی می چربد.پس باید اعتراف کنیم یکی از جانیهای بر حسین بن علی ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحه اش را میخوانیم.جانیهای بر امام حسین(ع) آنهایی هستند که این تاریخچه را از نظر هدف منحرف کرده و میکنند.

حسین را یک روز کشتند و سر از بدن او جدا کردند،اما حسین که فقط این تن نیست،حسین که مثل من و شما نسیت.حسین یک مکتب است و بعد از مرگش زنده تر میشود.دستگاه بنی امیه خیال کرد که حسین را کشت وتمام شد،ولی بعد فهمید که مرده حسین از زنده اش  مزاحمتر است.تربت حسین  کعبه صاحبدلان است.زینب(س)هم به یزید همین را گفت.گفت:تو اشتباه کردی،هر نقشه ای داری به کار ببر ولی مطمئن باش تو نمی توانی برادر مرا بکشی و بمیرانی،برادر من زندگیش طور دیگر است،او نمرد  بلکه زنده تر شد.

اینکه گفته اند رثاء حسین بن  علی  باید همیشه زنده بماند حقیقتی است و از خود پیغمبر(ص) گرفته اند و ائمه اطهار(ع) نیز به آن توصیه کرده اند . این رثاء و مصیبت نباید فرامش بشود و باید همیشه اشک مردم را بگیرد،اما در رثای یک قهرمان...در رثای یک قهرمان بگریید،برای اینکه احساسات قهرمانی پیدا کنید،برای اینکه پرتویی از روح قهرمان در شما پیدا شودو شما هم تا اندازه ای نسبت به حق و حقیقت غیرت پیدا کنید،شما هم عدالتخواه بشوید،شما هم با ظلم و ظالم نبرد کنید،شما هم آزادیخواه بشوید و برای آزادی احترام قائل باشید.شما هم سرتان بشود که عزت نفس یعنی چه؟شرف و انسانیت یعنی چه؟کرامت یعنی چه؟

اگر صفحه نورانی تاریخ حسینی را ما خواندیم،آن وقت از جنبه رثائیش میتوانیم استفاده بکنیم وگرنه بیهوده است.(برگرفته از کتاب حماسه حسینی)

 


نوشته شده در جمعه 89/9/26ساعت 10:56 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

سلام.چندوقت است با خودم فکر میکنم به امام حسین چه بگویم؟ نه ادعای آزادگی دارم و نه مدعای اسلام ........اماعشقش قلبم را سرشار از طراوت و شور کرده است.و اما ادعای عشق داشتن که دیگر بزرگترین مدعاست دیشب می خواندم که امام صادق (ع) فرموده اند: هرکس خداوند خیرخواه او باشد محبت حسین و شوق زیارتش را در دل او می اندازد....نمیدانم آیا ما واقعا عشق او را داریم؟یا نه؟ اگر داریم پس چرا اینگونه ایم؟

چندروز پیش در کلاس اخلاق استاد یکی از سخنان خداوند به حضرت موسی را برایمان گفت که تمام ادعاهایم سرکوب شد و دلم می خواست خون بگریم و تا اشک دارم گریه کنم...:

ای پسرعمران! دروغ می گوید آنکه می گوید مرا دوست دارد و تمام شب را می خوابد

و ذیل آن شعری می آورم از عطار نیشابوری در همین زمینه:

عاشقی از فرط عشق آشفته بود                     بر سر خاکی به زاری خفته بود

رفت معشوقش به بالینش فراز                          دید او را خفته وز خود رفته باز

رقعه ای بنبشت جست و لایق او                       بست و آن بر آستین عاشق او

عاشقش از خواب چون بیدارشد                        رقعه برخواند و به رو خون بار شد

این نوشته بود کای مرد خموش                          خیز اگر بازارگانی سیم گوش

و ر تو مرد زاهدی شب زنده باش                       بندگی کن تا به روز و بنده باش

و ر تو هستی مرد عاشق شرم دار                  خواب را با دیده ی عاشق چه کار؟

مرد عاشق باد پیماید به روز                            شب همه مهتاب پیماید ز سوز

چون تو نه اینی نه آن ای بی فروغ                      می مزن در عشق ما لاف دروغ 

گر بخفتد عاشقی جز در کفن                            عاشقش گویم ولی بر خویشتن

چون تو در عشق از سر جهل آمدی                        خواب خوش بادت که نا اهل آمدی 

یکبار دیگر مرام عاشقی حسین به خدایش را مرور کنیم لازم است.... التماس دعای فراوان-باران-آذر89  

                


نوشته شده در یکشنبه 89/9/21ساعت 6:0 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

سلام و عرض ارادت! امشب با وجود مشغله ی بسیار می نویسم به خاطر آن هایی که از سر لطف بر میزکارم منت می نهند و گاهی به آن سری می زنند.و واقعا دغدغه مندم اگر می نویسم. راستی نخبه ی واقعی کیست؟ آیا واقعا فرار مغزهاست یا فرار بی مغز ها؟ جمعه ی گذشته اردویی بودیم که در آن استادسخنران می گفت:ما در تعریف شاخص ها اشکال مبنایی داریم! من 2 نمونه ذکر می کنم تا مساله روشن تر شود.سال ها پیش جوانی طلبه از مشهد به قم می رود و خوب که درس هایش جلو می رود و آماده ی رسیدن به مرتبه ی عالی علمی می شود خبر می دهند که پدرت در مشهد بیمار است.آن وقت است که پسر باید با خلاقیت و درایت یکی از راه ها را برگزیند یا طی کردن درجات عالی علم در شهر قم ویا بازگشت به مشهد و مراقبت از پدر بیمار.....و او به مشهد می آید و ضمن مراقبت از پدرش به ادامه ی تحصیل می پردازد...در جایی دیگر گفته اند روزگاری با قطار مسافرت می کرده یکبار چند دقیقه مانده به قضای نمازش به ایستگاه قطار نزدیک می شوند و طبق برآوردش تا توقف قطار نمازش قضا می شود آن گاه در حالیکه قطار در حال ایستادن بوده شیشه را باز می کند بیرون می پرد و نمازش را می خواند این فرد سال ها بعد"سیدعلی خامنه ای" معروف می شود که از فتنه ی 88 فرصتی برای رسوایی دشمنان خارجی و منافقان داخلی ایجاد میکند.

مثال دیگر مصطفی چمران عزیز است که وقتی به اوج درجه ی علمی اش یعنی دکتری فیزیک هسته ای رسید و می توانست در اوج رفاه به علم آموزی بپردازد رفت تا برای شیعیان جنوب لبنان قیام کند و علمش را برای آنان به کار گیرد و حق بدهید که این ایثار کمی نبود! اما نشات گرفته از تفکری خلاق و آینده نگر بود آینده ای ورای این آینده ی نزدیکی که ما را درگیر خود ساخته....رفت تا میلیارد ها سال عمر ابدی اش را نیکو بسازد.و عشق او اکنون چه کرده با دل ها!!...

خلاصه من ضمن اینکه برخورد خیلی مسئولین نظام با خلاقیت را اصلا مناسب نمی دانم  آنانی که برای انجام کار علمی رفاه غرب را ترجیح می دهند و سعی برای بسترسازی علمی در کشور خودشان ندارند را "مغز" تلقی نمی کنم که بخواهم فراری برایشان در نظر بگیرم

البته کسانی که برای علم آموزی به غرب میروند و مصداق حدیث:علم را بیاموز حتی از منافق !می شوند و بعد به کشور خود برمی گردندو آموخته های خود را در راه آبادانی وطن صرف می کنند از قاعده ی بالا مستثنی می کنم آنها نخبگی را حقیقتا معنا می کنند 

خوش دارم که زمین زیر اندازم و آسمان بلند رو اندازم باشد و از همه زندگی و تعلقات آن آزاد گردم(دکترچمران)-باران- آذر89


نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 1:9 صبح توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

3شنبه ها کلاس سخنوری داریم و هر هفته یکی از ما راجع به موضوعی سخنرانی می کنیم.... قبل از سخنرانی دوستم داشتم با خودم فکر می کردم چرا جوان امروز پای سخنرانی نمی نشیند؟آیا از سخنرانی اشباعش کرده ایم؟آیا همه ی مباحثی که در سخنرانی ها داریم کلیشه ای و تکراری بوده است؟یا اینکه واقعا لذت مطالعه و کسب علم از او سلب شده است؟ نمی دانم؟.....این سخنرانی راجع به گناه بود قطراتی ناب از آن چکید پس مناسب دیدم که برای شما اهالی دانش آن را روی میزکار بگذارم.

موضوع بحث:گناه!-انسان وقتی گناهی دارد و بر آن مداومت می ورزد درست مثل شخص بیمار است که هرچه پرهیز نکند بیماری اش وخیم تر می شود-الدنیا سجن المومن یعنی اینکه مومن مثل فرد زندانی که- نمی تواند هر چیزی را ببیند- به هرچیزی نگاه نمی کند-مومن مثل فرد  زندانی که هرجایی نمی تواند برود به هرجایی پا نمی گذارد....چشم مومن شریف است...قدمش پربرکت است...حالا ما کجایمان به مومن می ماند؟ در کلام امام صادق(ع) در اولویت بندی گناهان می خوانیم:بزرگترین گناه شرک به خداوند است و بعد از آن ناامیدی از رحمت خداوند است و ایمنی از مرگ و آزار پدر و مادر در رتبه های بعدی قرار دارند.

همانطور که خودتان بهتر از من می دانید گناهان به دو دسته ی کبیره و صغیره تقسیم می شوند. حالا شاید سوال پیش بیاید: گناهان ما که غالبا صغیره اند.آیاممکن است به کبیره تبدیل شوند؟ خدمتتان عرض میکنم که ما چه می کنیم که به تدریج صغائر به کبائر تبدیل می شوند 1-اصرار بر گناهان کوچک2-کوچک شمردن گناهان3-لذت بردن از گناهان4-از روی طغیان و سرکشی گناه کردن5-مغرور شدن به سترالهی( یعنی از اینکه خدا از روی کرمش دیگران را از پلیدی و زشتی گناهان ما مطلع نمی کند به خودمان مغرور شویم)6- تجاهر و اظهار به گناه 7- گناه شخصیت ها(که دانشمندان بی عمل در قرآن به الاغ و سگ تبدیل شده اند) باز در کلام امام صادق می خوانیم که فرمودند: 70 گناه از جاهل بخشیده می شود در حالی که یک گناه از فرد عالم بخشیده نمی شود. ویا سخن مولای متقیان که طی تشبیه زیبایی می فرمایند: گناه عالم مانند شکستن کشتی است.- آنگاه که کشتی می شکند و غرق می شود افراد بسیاری را همراه خود به هلاکت می کشاند. پس وای بر آنها که غافلند از اینکه افراد بسیاری را همراه خودشان به دام نابودی می کشانند.اما بعضی گناهان هستند که کلیدی اند یعنی کلیدی اند برای سایر گناهان. مثلا حسادت! فرد حسود برای تخریب شخصیت فردی که از او حسودی می کند به ناچار زبانش را به غیبت و تهمت زدن به او آلوده می کند. از سایر گناهان کلیدی می توان به بخل  و حرص-دروغ و خشم و بداخلاقی اشاره کرد.

حالا از همه بدتر اینکه گاهی به گناهانی آلوده می شویم که قرآن هم تا عمر دارد به لعن ما می پردازد. قرآن گناه کاران ملعون را اینگونه معرفی می کند:کافران و مشرکان-مرتدان-قانون شکنان حیله گر-منافقان چندچهره-مخالفان رهبران راستین- شایعه سازان - دروغ پردازان و.....

خلاصه اینکه مولای متقیان می فرماید:خدا فرشتگان را عقل داد(تکوینا خدا را اطاعت می کنند) حیوانات را خشم و شهوت دادو انسان را با عقل و خشم و شهوت شرافت بخشید-.پس ای شرفتمندان اکنون وقت توبه و بازگشت به راه روشن رجعت به  سرشت الهی است(و اکنون وقت آن است که برای من دعا کنید چون فردا امتحان عربی دارم)-باران-آبان89


نوشته شده در جمعه 89/8/21ساعت 3:1 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak