سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























میزکار من

سلام متن زیر شاید فاقد صنایع ادبی باشد اما فاقد دل تنگی نیست امید که بر جان های سبز و هشیارتان خوش نشیند.....

به دشت محبت رفته بودم تا دسته ای از گل های عطرآگین برایتان بچینم گل ها که دانستند قرار است به دست شما برسند و بوسه بر دستان مهربانتان بزنند همگی از جان ریشه تا گلبرگ هایشان آوای فراقتان را سر دادند . واز شور وصال شما سر از پای نشناختند و همراه من شدند همه یشان را روی یک گاری چوبی گذاشتم تا قاصدک ها بیاورندشان ودر حیاط منزلتان گلخانه ی عشق بکارند.

حسابی هول شدم یادم رفت بگویم : آقای من سلام  شما را به خدا دیر به دیر به تلویزیون نیایید دلم برایتان تنگ می شود غروب های جمعه وقتی فرج مولا را می طلبم یادم می آید که ولایت پذیری شما تمرینی است برای ولایت پذیری مهدی موعود... و همین است که شوق اطاعت از شما وجودم را از باران رحمت و تلاش پر برکت می کند .

 آن هنگام که سخن می گویید عرش کبریایی به وجد می آید فرشتگان فخر می کنند . وصدای زیبایتان همه ی ذرات کائنات را سرشار از نیلوفر معرفت و بصیرت می کند حرف هایتان عجیب دلنشین وپدرانه است:جوانان ما صلاح های هسته ای ما هستند / جوانان مسئله نیستند راه حل اند.// دیدن چشم های پر از اشکتان از پشت پلک شیشه ای تلویزیون اشک ها را امان نمی دهد

 من نه لحظات پر تپش انقلاب را دیده ام ونه ثانیه های سنگین و لبریز از عشق جنگ را چشیده ام از آن روز که آمدم به من گفتند: نسل سومی .... کسی که تمام این رویدادها برایش خاطره است دلم گرفت تا این که در کتابها خواندم که امام مهربان گفته اند: جنگ ما جنگ حق و باطل بود  وتمام شدنی نیست./ از همان روز بود که رزمنده شدم و آرزو دارم تنها یکبار رهبرم به این رزمنده اش بگوید "طیب الله انفسکم"  هرچند که من لیاقت دیدارتان را ندارم چه رسد به این که بخواهید جمله ای در وصفم بفرمایید

یادم نمی رود آن دقایق عشقناکی را که رهبری برای آن که مردمش زیر باران سرما نخورند سخنانش را کوتاه کرد. یادم نمی رود رهبری را که ساعت ها در مهر و ماه شاعران جوان گوش جان به اشعارشان می سپارد  فراموش نخواهم کرد از یاد ره بری که فصل الخطاب انتخاباتی شد که قرار بود انقلاب مخملی بشود .

 اما آقای من آن نماز جمعه ی پس انتخابات چه قدر حزن آلود بود ... جگرمان سوخت برای آن بدن ناقصی که جانباز هدف والایش شده است گویی ارکستری جهانی موسیقی غم نواختند بغض گلوی آسمان را می فشرد وتنها یک سیلی می توانست کاری بکند که ابرها تا قیامت برای آن بدن ناقص گریه کنند ...

 امروز جهانیان می دانند که باغ ایران از وجود گل شما معطر است واهریمن لحظه ای از دشمنی با شما غفلت نمی ورزد . خوش حالم چون هر چه بیشتر دشمنی کنند  نشان از این است که رهبری شما به کمال بیشتری رسیده است

درود خداوند بر روح بلند آن روح الله که از صفای باطن سیدعلی جوان آگاه شد و امروز کسی رهبر سرزمین آریانا است که روح آزادگی و استقلال را با نفس مسیحایش در جامعه می دمد. وقتی خیل جمعیت راهپیمایان 9 دی را دیدم به خودم گفتم: بادا که به دریا برسد کوشش این رود هم پای تو پرچم بسپاریم به موعود.... خیلی وقتتان را گرفتم شرمنده از طرف دختر کوچک شما: فاطمه


نوشته شده در شنبه 89/11/2ساعت 9:15 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak