سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























میزکار من

سلام وقت عالی بخیر

به مناسبت قدوم با برکت امام در سرزمین آریانا گفتم فضا را عوض کنیم و یکمقداری به حواشی همایش بپردازیم نهم آذرماه امسال دومین دوسالانه ی بزرگداشت شهیدچمران را با عنایت لطیف خودش برگزار کردیم که جا دارد از همه ی دست اندرکاران تقدیر و تشکر به جا آورم اما این پروژه هم مثل همه ی پروژه های دانش آموزی خالی از لطایف نبود.حدود 2هفته قبل از همایش ما سرپرست محترم استعفا داد حدود 10 روز قبل از همایش هم یکی از دوستان که قرار بود مدیر برنامه های تبلیغی همایش باشد- را امام حسین طلبید و به کربلا مشرف شد یکی از بزرگوارانی که قرار بود با اجرای برنامه در خدمتشان باشیم را هم تهران طلبیدمانده بودیم به حال و  روز خودمان بخندیم یا گریه کنیم  این زمان هاست که می توان وجود واقعی شهدا و مساعدتشان را احساس کرد وقتی که کاتالیزگری قوی کارها را پیش می برد وقتی که شما درگیر کارهای یک همایش شهدا می شوید آنوقت مدرسه نمره ی انضباط شما را کم می کند درحالیکه ادعای دینداریشان گوش فلک راکر کرده و....بعضی جملات در حین کار عمیقا دلمان را محکم و لبریز از یقین به فعلمان می کرد: "امروز زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست..."خیلی از همایش هایی که امروز به دست ارگان های دولتی با هزینه های کلان برگزار می شود بر و رو دارد اما روحی در آن احساس نمی شود  نمی خواهم بگویم کارما روح داشت اما فعالیتی که به همت عده ای دانش آموز داغدار شهدا برگزار می شود که هیچ توقع مالی جز جلب عنایت شهید ندارند که حتی به بهای از دست دادن نمره ی انضباطشان انجام می شود بسیار ارزشمند است می دانم عده ای می خواهند بگویند دخترم!نمره ی انضباط و جلب رضایت مسئولین مدرسه مهم است! گوشم از این حرف ها پر است می دانم اگر ما انضباط می دهیم همین که عده ای را اندکی با شهید آشنا کرده ایم ارزش داردما پیرو چمرانی هستیم که وقتی معلمی طبق قوانین انضباطی اش اجبار کرد که باید کراوات بزنند و تهدید کرد که 2 نمره کم می کند تحویلش نگرفت چمران کراوات نزد و از آن امتحان 18 گرفت کارهای امروز خیلی از مسئولین مدارس تفاوت چندانی با فرهنگیان طاغوتی زمان شاه ندارد دوستان من! به خدا تاریخ در حال تکرار است! و ما هم چنان از دین داران ظاهری در حال ضربه خوردنیم و چه ضربه های مهلکی!

روز همایش قرار بود از مدرسه با عده ای از دوستان با ماشین به سالن همایش برویم فضا بسیار تنگ بود و با وجود وسایل به سختی نشسته بودیم و خیلی از وسایل از پنجره ی ماشین بیرون بود تنها امیدمان این بود که خیابان ها خلوت است و خیلی زود به سالن همایش می رسیم گرم صحبت بودیم که یک دفعه دیدیم راننده که ایشان هم از دوستان بودند ما را به جای سالن همایش به محل مجموعه ی فرهنگیمان آورده اند صدای خنده بچه هافضای ماشین را پرکرده بود خنده ای همراه باغم که حالا باید یک راه طولانی را تا سالن همایش تحمل می کردند

به سالن که رسیدیم مشغول کار شدیم غافل از اینکه هنوز ناهار نخورده ایم با هر مشقتی شده بود ناهاری تهیه کردیم و باز دوباره مشغول شدیم...

مهمانان یکی یکی آمدند اکثرا آشنا بودند و بعد از کلی احوال پرسی وارد سالن می شدند قاری درست چند دقیقه قبل از آمدنش زنگ زد که من اصلا آدرس ندارم با چه مکافاتی رسید و قرآنی بس دلنشین خواند نوبت گروه تواشیح رسید مسئول گروه گفت 3 نفر از اعضا اشتباهی به همایش دیگری رفته اند و خلاصه همان 3 نفر شروع به خواندن کردند که انصافا خوب هم خواندند گروه بلافاصله بعد از خواندن می خواستند تشریف ببرند و آنوقت بودکه هدایا گم شده بود ناچار شدیم گروه را با پذیرایی چند دقیقه ای نگه داریم تا هدایا برسند

اما نوبت به سخنران رسید وقتی استاد سعید قاسمی برای ایراد سخنرانی شان روی سن تشریف بردند که ایشان خودشان چمرانی ترین مرد مشهدند موضوع چمران و درد را بررسی کردند برای من که چمران را از خودش بیشتر مطالعه کرده ام موضوع جالبی بود اما یک دفعه دیدم قائله ای بیرون سالن همایش به پا شده که ما به خاطر سردار سعید قاسمی آمده بودیم و من همانجا گفتم که شما به جای شاخص به دنبال اشخاص هستید(چون این تشابه اسمی که تقصیر ما نبود)

وقتی ایشان مشغول صحبت بودند دیدم خانمی دم در تشریف آوردند و پرسیدند:اینجا سینماست؟(با خودم گفتم هرچند که ما خودمون یک پا فیلم ایم) ولی سینما سرکوچه است و بچه ها وقتی فهمیدند از خنده دل درد گرفته بودند

10 دقیقه بعد(حدود 7و نیم شب)  دوباره خانمی تشریف آوردند (همایش ما در سالن موسسه ی خدمات مشاوره ای آستان قدس برگزار شده بود) مضطرب به من گفت:می شود الآن اینجا مشاوره ام بدهید؟ حسابی خنده ام گرفته بود فقط برگشتم  و به سالن همایش اشاره کردم یعنی....

مشغول عکس گرفتن بودم که بزرگواری آمد و گفت خوب نیست که دبیر همایش عکس بگیرد خلاصه ما دوربین را دادیم به یکی از بزرگواران که قدی دارند به بلندای....(بعدا که عکس های همایش را بررسی کردیم دیدیم که ایشان بالغ بر 9 عکس فقط از یکی از دوستانشان که در سالن بودند گرفته بودند که انصافا می توانستیم چند پوستر از ایشان به بازار بدهیم و عکس ها را که می دیدید خیال می کردید این بنده خدا فعال ترین عنصر همایش بوده اند)

همایش که تمام شد دیدیم که یک چادر تا زده روی شوفاژ خروجی بود که همانجا یکی از بزرگواران گفت:تاثیرات همایش را می بینید ؟بنده خدا چادری اومده بدون چادر رفته...و ملت همه زدند زیر خنده ...و هنوز که هنوزه صاحب چادر پیدا نشده...

پذیرایی را که آوردند حدودا به اندازه ی نصف حاضران بود یکی از بچه ها که همیشه پیشنهاد هایش را کاملا جدی مطرح می کند ولی معمولا فقط تولید خنده می کند گفت:به نصف جمعیت آبمیوه می دهیم به نصف دیگر کیک!(البته در نهایت به تعداد حاضران پذیرایی تهیه شد)

در انتهای همایش متنی خواندم که فقط به لطف خود مصطفی سرشار از صداقت و عشق بود و اینچنین بود که خیلی ها هنگام قرائتش گریستند در فواصل بعدی متنش را برای مطالعه قرار می دهم هرچند که می دانم سرشار از نقایص ادبی است .همایش با استقبال حاضران شهید دوستی برگزار شد که به اعتقاد من خود شهید انتخابشان کرده بود...یالطیف-باران-بهمن 89-


نوشته شده در دوشنبه 89/11/11ساعت 9:39 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak