میزکار من
3شنبه ها کلاس سخنوری داریم و هر هفته یکی از ما راجع به موضوعی سخنرانی می کنیم.... قبل از سخنرانی دوستم داشتم با خودم فکر می کردم چرا جوان امروز پای سخنرانی نمی نشیند؟آیا از سخنرانی اشباعش کرده ایم؟آیا همه ی مباحثی که در سخنرانی ها داریم کلیشه ای و تکراری بوده است؟یا اینکه واقعا لذت مطالعه و کسب علم از او سلب شده است؟ نمی دانم؟.....این سخنرانی راجع به گناه بود قطراتی ناب از آن چکید پس مناسب دیدم که برای شما اهالی دانش آن را روی میزکار بگذارم. موضوع بحث:گناه!-انسان وقتی گناهی دارد و بر آن مداومت می ورزد درست مثل شخص بیمار است که هرچه پرهیز نکند بیماری اش وخیم تر می شود-الدنیا سجن المومن یعنی اینکه مومن مثل فرد زندانی که- نمی تواند هر چیزی را ببیند- به هرچیزی نگاه نمی کند-مومن مثل فرد زندانی که هرجایی نمی تواند برود به هرجایی پا نمی گذارد....چشم مومن شریف است...قدمش پربرکت است...حالا ما کجایمان به مومن می ماند؟ در کلام امام صادق(ع) در اولویت بندی گناهان می خوانیم:بزرگترین گناه شرک به خداوند است و بعد از آن ناامیدی از رحمت خداوند است و ایمنی از مرگ و آزار پدر و مادر در رتبه های بعدی قرار دارند. همانطور که خودتان بهتر از من می دانید گناهان به دو دسته ی کبیره و صغیره تقسیم می شوند. حالا شاید سوال پیش بیاید: گناهان ما که غالبا صغیره اند.آیاممکن است به کبیره تبدیل شوند؟ خدمتتان عرض میکنم که ما چه می کنیم که به تدریج صغائر به کبائر تبدیل می شوند 1-اصرار بر گناهان کوچک2-کوچک شمردن گناهان3-لذت بردن از گناهان4-از روی طغیان و سرکشی گناه کردن5-مغرور شدن به سترالهی( یعنی از اینکه خدا از روی کرمش دیگران را از پلیدی و زشتی گناهان ما مطلع نمی کند به خودمان مغرور شویم)6- تجاهر و اظهار به گناه 7- گناه شخصیت ها(که دانشمندان بی عمل در قرآن به الاغ و سگ تبدیل شده اند) باز در کلام امام صادق می خوانیم که فرمودند: 70 گناه از جاهل بخشیده می شود در حالی که یک گناه از فرد عالم بخشیده نمی شود. ویا سخن مولای متقیان که طی تشبیه زیبایی می فرمایند: گناه عالم مانند شکستن کشتی است.- آنگاه که کشتی می شکند و غرق می شود افراد بسیاری را همراه خود به هلاکت می کشاند. پس وای بر آنها که غافلند از اینکه افراد بسیاری را همراه خودشان به دام نابودی می کشانند.اما بعضی گناهان هستند که کلیدی اند یعنی کلیدی اند برای سایر گناهان. مثلا حسادت! فرد حسود برای تخریب شخصیت فردی که از او حسودی می کند به ناچار زبانش را به غیبت و تهمت زدن به او آلوده می کند. از سایر گناهان کلیدی می توان به بخل و حرص-دروغ و خشم و بداخلاقی اشاره کرد. حالا از همه بدتر اینکه گاهی به گناهانی آلوده می شویم که قرآن هم تا عمر دارد به لعن ما می پردازد. قرآن گناه کاران ملعون را اینگونه معرفی می کند:کافران و مشرکان-مرتدان-قانون شکنان حیله گر-منافقان چندچهره-مخالفان رهبران راستین- شایعه سازان - دروغ پردازان و..... خلاصه اینکه مولای متقیان می فرماید:خدا فرشتگان را عقل داد(تکوینا خدا را اطاعت می کنند) حیوانات را خشم و شهوت دادو انسان را با عقل و خشم و شهوت شرافت بخشید-.پس ای شرفتمندان اکنون وقت توبه و بازگشت به راه روشن رجعت به سرشت الهی است(و اکنون وقت آن است که برای من دعا کنید چون فردا امتحان عربی دارم)-باران-آبان89 تیک تاک تیک تاک تیک تاک.....چیک چیک چیک چیک....باران در باران آمد ناقوس به صدا درآمد من آمدم و این یعنی خدا هنوز به انسان امیدوار بود پژواک صدای گریه ی کودکانه ام در نبض زمان پیچید.اشک ریختم از سنگینی امانتی که بر دوشم بود: آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند قول دادم دستم دست خدا باشد پایم پای خدا باشد زبانم زبان خدا باشد و دلم سرای خداوندی.....اما....اکنون 17 سال شمسی از آن روز می گذرد خدای من! این قافله ی عمر عجب می گذرد! 17 سال است در نیمه ی پاییز می آیم و لطف بی نظیر پروردگارم این است که بارانش را بر تولدم جاری می کند ابرها می گریند...نمی دانم اشک شوق است یا غم؟ در هر صورت تا الان نصف سنگ قبرم را می توانم بنوسیم فاطمه..........طلوع : 13 آبان 1372 غروب:؟ به قول مولایم علی(ع): کوچ نزدیک است! دیشب خدا هدیه اش را بر من ارزانی داشت حالا قضیه اش را تعریف می کنم: دیروز عصر از اردو که برگشته بودم (و دائما پیامهای تبریک تولد دریافت می کردم) پیامکی را دیدم که نمی دانم توسط چه کسی برایم ارسال شده بود من و مادرم به دعوت آن پیام به همایشی با نام داردلان رفتیم هوا سرد بود و باران می بارید با دیدن عکس شهدا احساس خستگی از تنم بیرون رفت (به اندازه ی یک کارت شارژ چند میلیونی شارژ شدم) همایش مربوط به شهید مهدی میرزایی-موسس تخریب خراسان بود. هم رزمش می گفت آنقدر ساده می پوشید که اکثرا با مردم عادی اشتباه گرفته می شد.هم رزمش می گفت وقتی همه برای رفع تشنگی هندانه می خوردیم و به خودش نمی رسید پوست باقی مانده ی هندوانه ی بچه ها را می خورد اطاله ی کلام نمی کنم مهدی میرزایی سواد نداشت و وصیت نامه ندارد فقط یک جمله گفته است که آن هدیه ی تولدم بود از طرف خدا......... او گفت: من دلم را دار خواهم زد......... باران-آبان89 کفشهایم کو؟ مادرم در خواب است بوی هجرت میآید باید امشب بروم چیزهایی هم هست؛ و شبی از شبها باید امشب بروم! یک نفر باز صدا زد: سهراب!
چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ
و منوچهر و پروانه و شاید همهی مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیهها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیهی سبز پتو خواب مرا میروبد
بالش من پر آواز پر چلچلهها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسهی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچهای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعرهای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت *
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب چمدانی را
که به اندازهی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بیواژه که همواره مرا میخواند
کفشهایم کو؟
Design By : Pichak |