میزکار من
از پس این روزهای سردوتاریک ماشینی-گاه گاهی سوسوی نورشمعی را می بینی که سخت می سوزد تا پیرامونش راروشن نگاه داردو مردمی را در این دنیا به دور نورخود جمع کرده است. هرگزگمان مبر که شهدا مرده اند بلکه آن ها زنده اند وشمع وجود آنها تا ابدمحفل بشریت را روشن نگاه می دارد...شمع بودن یعنی مصطفی بودن...شمع بودن یعنی علی(ع) بودن ... آن روزهایی که غرور و طغیان جوانی در وجودم ریشه دوانده بود و درسرم سودای هزاران رویای دور و دراز را داشتم زندگی دانشمندان را ورق می زدم تامن هم روزی در این سراچه ی پهناور نامی از خود بجای بگذارم که پس از مدتی به کتابهای زندگی شهدا رسیدم ازقضا یک روز شربتی گوارا در کام روح خسته و تشنه ی من ریختند شربتی که حلاوت آن بی قرارم کرد و سرانجامش شد اتصال این قطره ی ناچیز به دریای بی کران مصطفی...ازآن روز مثل کودک نوپایی دستم را گرفته و گام به گام می برد مرا... از پشت شیشه های عینک مصطفی دنیا خیلی زیباست من گاهی عینکش را زده ام وقتی عینکش را می زنی می بینی که مدرک دکتری هم پشیزی نمی ارزد... می بینی که کار برای محرومین ومستضعفین چقدر دل نشین تر از نوکری اربابان امریکایی است وقتی که عینک مصطفی را می زنی می بینی که شب را تا به صبح بیدارماندن درکنار یتیمان محروم لذت بخش تر از نشستن برعرشه ی کشتی شخصی و نوشیدن یک فنجان قهوه است وقتی که عینک مصطفی را می زنی می بینی که اگر هدف پرواز و عروج است ثانیه ای درنگ و بیکار نشستن باعث می شود تا کمتر اوج بگیری و از افلاکیان بیش تر فاصله بگیری وقتی که عینک مصطفی را می زنی با خودت می خوانی:"حسرت نبرم به خواب آن مرداب کآرام درون دشت شب خفته است دریایم و نیست باکم از طوفان دریا همه عمرخوابش آشفته است" وقتی که عینک مصطفی را می زنی می بینی که خدا است و دیگر هیچ....
Design By : Pichak |