• وبلاگ : ميزكار من
  • يادداشت : احياشدم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام بر فاطمه بانوي عزيزم بنا به عادت هميشگي به وبتون سر زدم که ديدم چشمم ديگه بر جمال مرد نمايان نامرد روشن نشد از خوشحالي ... و باز هم مثل هميشه عالي و عالي و عالي....لحظه هاتون نوراني التماس دعا و ياحسين
    + گمنام 
    بعضي از آنها که خون نوشيده‌اند
    ارث جنگ عشق را پوشيده‌اند

    عده‌اي « حسن‌القضا » را ديده‌اند
    عده‌اي را بنزها بلعيده‌اند

    بزدلاني کز هراس ابتر شدند
    از بسيجيها بسيجي‌تر شدند

    آي، بي‌جانها ! دلم را بشنويد
    اندکي از حاصلم را بشنويد

    تو چه مي‌داني تگرگ و برگ را
    غرق خون خويش، رقص مرگ را

    تو چه مي‌داني که رمل و ماسه چيست
    بين ابروها رد قناصه چيست

    تو چه مي‌داني سقوط « پاوه » را
    « باکري » را « باقري » را « کاوه » را

    هيچ مي‌داني « مريوان » چيست؟ هان !
    هيچ مي‌داني که « چمران » کيست؟ هان !

    هيچ مي‌داني بسيجي سر جداست
    هيچ مي‌داني « دوعيجي » در کجاست؟

    اين صداي بوستاني پرپر است
    اين زبان سرخ نسلي بي‌سر است

    تو چه مي‌داني که جاي ما کجاست
    تو چه مي‌داني خداي ما کجاست

    با همانهايم که در دين غش زدند
    ريشه اسلام را آتش زدند

    با همانها کز هوس آويختند
    زهر در جام خميني ريختند

    پاي خندقها احد را ساختند
    خون‌فروشي کرده خود را ساختند

    باش تا يادي از آن ديرين کنيم
    تلخ آن ابريق را شيرين کنيم

    با خميني جلوه ما ديگر است
    او هزاران روح در يک پيکر است

    ما زشور عاشقي آکنده‌ايم
    ما به گرماي خميني زنده‌ايم

    گرچه در رنجيم، در بنديم ما
    زير پاي او دماونديم ما

    ما از اين بحريم، پاروها کجاست؟
    اين نشان ! پس نوش داروها کجاست؟

    اي بسيجيها زمان را باد برد
    تيشه‌ها را آخرين فرهاد برد

    من غرور آخرين پروانه‌ام
    با تمام دردها هم خانه‌ام

    اي عبور لحظه‌ها ديگر شويد !
    اي تمام نخلها بي‌سر شويد !

    اي غروب خاک را آموخته !
    چفيه‌ها ! اي چفيه‌هاي سوخته !

    اين زمين ! اي رملها، اي ماسه‌ها
    اي تگرگ تق‌تق قناصه‌ها

    جمعي از ما بارها سر داده‌ايم
    عده اي از ما برادر داده‌ايم

    ما از آتشپاره‌ها پر ساختيم
    در دهان مرگ سنگر ساختيم

    زنده‌هاي کمتر از مردارها !
    با شما هستم، غنيمت‌خوارها !

    بذر هفتاد و دو آفت در شما
    بردگان سکه ! لعنت بر شما

    بار دنيا کاسه خمر شماست
    باز هم شيطان اولي‌الامر شماست

    با همانهايم که بعد از آن ولي
    شوکران کردند در کام علي

    باز آيا استخواني در گلوست؟
    باز آيا خار در چشمان اوست؟

    اي شکوه رفته امشب بازگرد !
    اين سکوت مرده را در هم نورد

    از نسيم شادي ياران بگو !
    از « شکست حصر آبادان » بگو !

    از شکستن از گسستن از يقين
    از شکوه فتح در « فتح‌المبين »

    از « شلمچه »، « فاو » از « بستان » بگو
    اي شکوه رفته ! از « مهران » بگو !

    از همانهايي کهسر بر در زدند
    روي فرش خون خود پرپر زدند

    پهلواناني که سهرابي شدند
    از پلنگاني که مهتابي شدند

    اي جماعت ! جنگ يک آيينه است
    هفته تاريخ را آدينه است

    لحظه اي از اين هميشه بگذريد
    اندر اين آيينه خود را بنگريد.
    + گلادياتور 
    در کلاس ادبيات معلم گفت : فعل رفتن را صرف کن !
    رفتم ، رفتي ، رفت
    ساکت ميشوم ، ميخندم ولي خنده ام تلخ ميشود
    استاد داد ميزند خوب بعد ادامه بده
    من ميگويم : رفت ، رفت ، رفت رفت و دلم را شکست
    آري دختر خوبم مثه تمام حرفاي قشنگ ديگرت تأمل برانگيز بود.....

    يک پونز به خودم يک ميخ طويله به ديگران

    از کودکي اين مسئله برايمان جالب بود که چرا پدري که هميشه سيگار بر روي لبش است اما وقتي متوجه مي‌شود پسرش سيگار مي‌کشد او را توبيخ مي‌کند؟

    چرا زمانيکه يک پسري با چند دختر دوست مي‌شود، وقتي متوجه مي‌شود که خواهرش با يک پسري در ارتباط هست، خونش بجوش مي‌آيد؟

    چرا وقتي خواستگار براي دخترمان مي‌آيد، تأکيد مي‌کنيم که بايد مهريه دخترمان بالا باشد، اما زمانيکه براي پسرمان به خواستگاري مي‌رويم، چانه زني ميکنيم که مهريه را کم کنيد!

    چرا وقتي که به دنبال شغلي مي‌گرديم، به چند آشنا سفارش مي‌کنيم که کارمان را زودتر انجام دهد تا در فلان اداره مشغول شويم، اما زمانيکه متوجه ميشويم که يکي از اقوام رئيسمان، در آن اداره مشغول شده است، در مجموعه براي او حرف درست ميکنيم که فلاني پارتي بازي کرده است!

    جواب اين چراها و هزاران چراي ديگر را بايد در چه جستجو کرد؟ علت اين تناقض گويي افراد چيست؟....

    ادامه مطلب در وبلاگ bayadkarikard.blogfa.com

    سلام ديگه به ما سر نميزنيد؟

    + معلم 

    احترام معلم به دانش آموز صد البته نشان از تقواي بالاي معلم است و اينکه معلم شناخت درستي از ويژگي انبيا (سعه صدر داشتن و دلسوز براي مردم بودن و ...) دارد