سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























میزکار من

3شبانه روز ما مسافران زمینی میهمان سیاره ی باران بودیم و اعتکاف لفظا اقامت موقت در جایی است اما شاید بتوان گفت : اعتکاف یعنی اعتراف...یعنی انقطاع از دنیا..... این 3 روز گاهی فرصتی می شد وقلمی می زدیم که نوشته هایش بر حریر دل نقش بست و بخشی از این نوشته ها را روی میزکارم می گذارم تا تحفه ی درویشی اعتکافم سوغاتی برای اهالی دل باشد....: در منتهی الیه سمت چپ مسجد نشسته ام و به ستونی قابل اعتماد تکیه کرده ام و بخش هایی از جوشن کبیر در ذهنم مرور می شود: لا عماد من لا عماد له.....خیلی ها برای اولین بار دیشب شفع و وتر خوانده اند و هنوز اشاعه هایی از نور در چهره هاشان دیده می شود این ها چه سبزند امروز و چه اندازه تن هاشان هشیار است....ای خدایی که مرا در آغوشت گرفته ای و حفظم کردی و نامت را حرف به حرف بر زبانم هجی کردی تا تو را در همه حال صدا بزنم .....آیا آتش دوزخ را بر من روا می داری؟؟آینه ها را بشکنید نمی خواهم این چند روز جز تو را ببینم می خواهم خودم را در چشمان تو ببینم می ترسم وقتی حال گناهم را ببینی اشک در چشمانت جمع شود... شرمنده ام.. کاش می شد پشت این ستون پنهان می شدم اما هرکجا که روم از مملکت تو خارج نیستم... گاهی می روم و خیال میکنم که راحت شده ام خوب که سرم به سنگ می خورد صدای تو را می شنوم که آهسته می گویی: تو را من چشم در راهم...شباهنگام!!مبادا از پشت شیشه برایم دست تکان دهی ! شیشه ها را بشکن و با دستانت که بر فراز همه ی دست هاست اشک هایم را پاک کن و یاری ام ده ... این چند روز را سفید پوشیدم نه به امید مکه رفتن و محرم شدن که به امید اینکه محرمت شوم معبودا حالا که به بهانه ی رمضان و اعتکاف و.... بستر تغییر را برایمان ایجاد کردی و تشویش را از خانه ی دل ها رفت و روب کردی از اعماق جان سپاست می گویم:ساقیا لطف نمودی قدحت پر می باد /که به تدبیر تو تشویش همه آخر شد- باران-شهریور89


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/25ساعت 3:20 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak