سفارش تبلیغ
صبا ویژن


























میزکار من

سلام کهنه رفیق! یادت هست روزگارانی را که برای هم می نوشتیم؟ حالا که تو کیلومترها دور شده ای ناچارم از پنجره ی دنیای مجازی نگاهت را خریدار دل گفته هایم کنم اما این بار کمی سرنامه ام گشاد شده است...

هدی! امروز که تنهایی مونس لحظه های من است زیاد یادگذشته میکنم یاد روزهایی که در قلمروآرزوهایمان چه کاخ ها که ساخته بودیم!!و امروز آن کاخ ها به آپارتمان کوچکی در یک شهر شلوغ تبدیل شده است

هدی!شب های اعتکاف یادت هست؟راستش من دلم را کنار حوضچه ی وسط مسجدگوهرشاد یا شاید در یکی از شبستان ها جاگذاشته ام و بعد از آن دیگر هر بار که مسجدگوهرشاد را زیر و رو می کنم نمی یابمش دعا کن کبوتران حرم دل سیاهم را برای شفاعت پیش امام رئوف ببرند...

راستی از دانشگاه چه خبر؟گاهی با خودم می گویم کاش درهمان رویاهای دوران کودکی ام که خودم را در دانشگاه می دیدم می ماندم چون همان تصورات شیرین تر از لحظاتی است که امروز در کلاس ها سپری می کنم اما در هرحال نفس گرم برخی اساتید روحم را به پرواز در می آورد در کل:"از جمع کتب نمی شود رفع حجب در رفع حجب کوش نه در جمع کتب"

راستی هر وقت تلفنی حرف می زدیم گاهی از سیاست می گفتیم:به ارز کشورمان حمله کردند اما تیری زده اند که بعد از سوراخ کردن ارز-قلب سیدعلی را نشانه رفته است غافل از اینکه سپر امامت محافظ اوست سیدعلی هم امروز تنهاست خیلی تنهاتر از همیشه...

بگذار کمی از درس بگویم حرم که می رویم  ژست طلبگی می گیریم چون منطق مظفر و مبادی العربیه و اسفاراربعه بغل زده ایم با بچه های مهندسی و پزشکی که مواجه می شویم احساس کانت و نیچه بودن تمام وجودمان را می گیرد و از هگل و اسپینوزا می گوییم کلا ما آدم های منافقی هستیم فکر کنم یک نسبت دوری با مسعود رجوی داریم

هدی!یادت باشد راز تو تا وقتی برای کسی بازگو نشده است در اختیار توست و مردم این زمانه که- مادامی که برایشان فایده داشته باشی همراه توهستند_ ارزش شنیدن سر تو را ندارند رازهای مگویت را برای خودت حفظ کن وقت زیاد است ما انسان ها قرار است تا ابد در آن دنیا زندگی جاودانه داشته باشیم شاید مردم آن دنیا لیاقت شنیدن رازهای مگویت را داشته باشند

درآخرخدا را برایت آرزو دارم-لحظه هایت سرشار از گلاب معرفت حق باد!


نوشته شده در چهارشنبه 91/7/12ساعت 11:47 عصر توسط فاطمه کنعانی نظرات ( ) |


Design By : Pichak